قلبت را در دست میگیری و به او می دهی اما نمیدانی که فقط در فکر انتقام است و از دیگری ضربه خورده و سر تو تلافی می کند.

بازیچه چه عشق های پوچ امروزی میشویم و فقط سکوت باید کنیم .

خدایا هرگز عاشقان را در دام سیاهی معشوقان شیطان صفت مینداز و اگر افتادند قلبشان را از آرامش الهی خود مملوء فرما همانا تو مصلح ترین هستی.

آمن

لطفا نظر بزارید و از مطالب کاملا بازدید کنید و بدونید همه بر اساس حقیقت و تجربه است.

با تشکر از همه بازدید کنندگان عزیز

سلام نو بهار خزان شده ام جاده جدیدت مبارک به کدام مزرعه خوش عطر و بو میروی تنت را بر بالین کدام باغبان میگذاری و دستانت روی کدام گندم ها کشیده می شود که آرامش میگیری خوب بودن را بلد شده ای یا هنوز درختان پر بار را حرس میکنی و میگویی این اضافه است و آن کم است.

عشق را تجربه کرد ه ای یا هنوز منتظر خزان شدن آنجایی تا با بی رحمی مزرعه را به آتش بکشی و باغبان را گسیخته دل کنی تا بر لب رودخانه برود و زانو بزند واشک هایش را در زیر نور ماه بریزد ولی دیگر چیزی برای باختن نداشته باشد.

مانند علف های هرز هستی که هر لحظه در یک بیشه می روید یا مانند رز قرمزی هستی که فقط به این بیشه،عادت رشد دارد. گونه هایت در سپیده دم با کدام اشعه گرم خورشید سرخ می شود و آرایش صورت زیبایت را بیشتر میکند.

تقدیم به خانم ......

خودش میدونه با کی هستم

نمی دانم قافیه ام یا ردیفی تکراری در اشعارت که مرا وسوسه میکنی و تشنه عشقت اما وقتی میخواهم از تو سیراب شوم دریغ میکنی مرا از خودت و خودت را از عشقم.

حقیقت عشق تلخ است به لخی بادامی که به خیال شیرین بودنش با تموم وجودت میشکنی اما در نهایت مزه آن تلخی است .

میخواهی از عشق دور شوی که از بلای آن در امان باشی اما وقتی چشمانت را باز میکنی میبنی بلا در آغوش توست .

میخواهی صادق باشی و عشقت پاک و بی ریا باشد اما کرم میوه عشقت یعنی خیانت نصیبت می شود .

میروی جایی خلوت تا صدایت را به آن بالایی برسانی اما چون میرسی بقض امانت نمی دهد که حرف بزنی.

عشق تراژدی جدیدی است که امروز آن را با تلخی و ناکامی می سازند تا لبان خود را خندان کنند و بس .

نمی دانم قافیه ام یا ردیفی تکراری در اشعارت که مرا وسوسه میکنی و تشنه عشقت اما وقتی میخواهم از تو سیراب شوم دریغ میکنی مرا از خودت و خودت را از عشقم.

حقیقت عشق تلخ است به لخی بادامی که به خیال شیرین بودنش با تموم وجودت میشکنی اما در نهایت مزه آن تلخی است .

میخواهی از عشق دور شوی که از بلای آن در امان باشی اما وقتی چشمانت را باز میکنی میبنی بلا در آغوش توست .

میخواهی صادق باشی و عشقت پاک و بی ریا باشد اما کرم میوه عشقت یعنی خیانت نصیبت می شود .

میروی جایی خلوت تا صدایت را به آن بالایی برسانی اما چون میرسی بقض امانت نمی دهد که حرف بزنی.

عشق تراژدی جدیدی است که امروز آن را با تلخی و ناکامی می سازند تا لبان خود را خندان کنند و بس .

نمی دانم قافیه ام یا ردیفی تکراری در اشعارت که مرا وسوسه میکنی و تشنه عشقت اما وقتی میخواهم از تو سیراب شوم دریغ میکنی مرا از خودت و خودت را از عشقم.

حقیقت عشق تلخ است به لخی بادامی که به خیال شیرین بودنش با تموم وجودت میشکنی اما در نهایت مزه آن تلخی است .

میخواهی از عشق دور شوی که از بلای آن در امان باشی اما وقتی چشمانت را باز میکنی میبنی بلا در آغوش توست .

میخواهی صادق باشی و عشقت پاک و بی ریا باشد اما کرم میوه عشقت یعنی خیانت نصیبت می شود .

میروی جایی خلوت تا صدایت را به آن بالایی برسانی اما چون میرسی بقض امانت نمی دهد که حرف بزنی.

عشق تراژدی جدیدی است که امروز آن را با تلخی و ناکامی می سازند تا لبان خود را خندان کنند و بس .

نمی دانم قافیه ام یا ردیفی تکراری در اشعارت که مرا وسوسه میکنی و تشنه عشقت اما وقتی میخواهم از تو سیراب شوم دریغ میکنی مرا از خودت و خودت را از عشقم.

حقیقت عشق تلخ است به لخی بادامی که به خیال شیرین بودنش با تموم وجودت میشکنی اما در نهایت مزه آن تلخی است .

میخواهی از عشق دور شوی که از بلای آن در امان باشی اما وقتی چشمانت را باز میکنی میبنی بلا در آغوش توست .

میخواهی صادق باشی و عشقت پاک و بی ریا باشد اما کرم میوه عشقت یعنی خیانت نصیبت می شود .

میروی جایی خلوت تا صدایت را به آن بالایی برسانی اما چون میرسی بقض امانت نمی دهد که حرف بزنی.

عشق تراژدی جدیدی است که امروز آن را با تلخی و ناکامی می سازند تا لبان خود را خندان کنند و بس .

نمی دانم قافیه ام یا ردیفی تکراری در اشعارت که مرا وسوسه میکنی و تشنه عشقت اما وقتی میخواهم از تو سیراب شوم دریغ میکنی مرا از خودت و خودت را از عشقم.

حقیقت عشق تلخ است به لخی بادامی که به خیال شیرین بودنش با تموم وجودت میشکنی اما در نهایت مزه آن تلخی است .

میخواهی از عشق دور شوی که از بلای آن در امان باشی اما وقتی چشمانت را باز میکنی میبنی بلا در آغوش توست .

میخواهی صادق باشی و عشقت پاک و بی ریا باشد اما کرم میوه عشقت یعنی خیانت نصیبت می شود .

میروی جایی خلوت تا صدایت را به آن بالایی برسانی اما چون میرسی بقض امانت نمی دهد که حرف بزنی.

عشق تراژدی جدیدی است که امروز آن را با تلخی و ناکامی می سازند تا لبان خود را خندان کنند و بس .

نمی دانم قافیه ام یا ردیفی تکراری در اشعارت که مرا وسوسه میکنی و تشنه عشقت اما وقتی میخواهم از تو سیراب شوم دریغ میکنی مرا از خودت و خودت را از عشقم.

حقیقت عشق تلخ است به لخی بادامی که به خیال شیرین بودنش با تموم وجودت میشکنی اما در نهایت مزه آن تلخی است .

میخواهی از عشق دور شوی که از بلای آن در امان باشی اما وقتی چشمانت را باز میکنی میبنی بلا در آغوش توست .

میخواهی صادق باشی و عشقت پاک و بی ریا باشد اما کرم میوه عشقت یعنی خیانت نصیبت می شود .

میروی جایی خلوت تا صدایت را به آن بالایی برسانی اما چون میرسی بقض امانت نمی دهد که حرف بزنی.

عشق تراژدی جدیدی است که امروز آن را با تلخی و ناکامی می سازند تا لبان خود را خندان کنند و بس .

نمی دانم قافیه ام یا ردیفی تکراری در اشعارت که مرا وسوسه میکنی و تشنه عشقت اما وقتی میخواهم از تو سیراب شوم دریغ میکنی مرا از خودت و خودت را از عشقم.

حقیقت عشق تلخ است به لخی بادامی که به خیال شیرین بودنش با تموم وجودت میشکنی اما در نهایت مزه آن تلخی است .

میخواهی از عشق دور شوی که از بلای آن در امان باشی اما وقتی چشمانت را باز میکنی میبنی بلا در آغوش توست .

میخواهی صادق باشی و عشقت پاک و بی ریا باشد اما کرم میوه عشقت یعنی خیانت نصیبت می شود .

میروی جایی خلوت تا صدایت را به آن بالایی برسانی اما چون میرسی بقض امانت نمی دهد که حرف بزنی.

عشق تراژدی جدیدی است که امروز آن را با تلخی و ناکامی می سازند تا لبان خود را خندان کنند و بس .